رهیرهی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

رهی عشق کوچولو

همششش لالا

  همش در حال لالا کردن بودی مامانی فدات شیر میخوردی و فرتی میخوابیدی نگاه کن ببین چجوری لبات از شیر خوردن سفید شدن فدات بشم من   ...
16 شهريور 1393

اولین زنگ خطر

مادر شدن یه مسیولیت سنگینه واقعا سنگین و خطیره شب اولی که خونه خودمون خوابیدیم من شمارو گذاشتم تو کریرت و خودمو بابایی رو تخت خوابیدیم یه لحضه تو خواب دستمو اوردم سمت شما تا لمست کنم چون اتاق نسبتا تاریک بود و نمیتونستم ببینمت ولی یهو دیدم ای وای من  سرجات نبودی مامانییییی   داشتم از ترس میمردم زود چراغو روشن کردم دیدم خدای من .... از کمر خم شده بودی و کم مونده بود از تو کریر بیوفتی بیرون فکرشم نمیکردم تو دوازده روزگیت اینجوری وول بخوری و حرکت داشته باشی خدا رحم کرد کمربند کریرو بسته بودم وگرنه حتما میوفتادی رو سنگا   هیچی دیگه از همون شب شد که بابایی رو به مدت نامعلومی دیپورت کردیم که بره...
16 شهريور 1393
1